افق
سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند ! خدا در دستیست که به یاری میگیری ، در قلبیست که شاد میکنی ... در لبخندیست که به لب مینشانی ... خدا در عطر خوش نانیست ، که به دیگری میدهی در جشن و سروریست که برای دیگران بپا میکنی و آنجاست که عهد میبندی و عمل میکنی ... !اگر ساحل زندگی ات را به پروردگارت بسپاری
قشنگ ترین قایقش را که هرگز غرق نمیشودبرایت
میفرستد .
.
.
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم …
.
.
به مادر قول داده بود بر می گردد …
چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخند تلخی زد و گفت :
بچه م سرش می رفت ولی قولش نمی رفت …
.
.
من می خواهم در آینده شهید بشوم …
معلم پرید وسط حرف علی و گفت : ببین علی جان موضوع انشا این بود که در آینده می خواهین چکاره بشین ، باید در مورد یه شغل یا کار توضیح می دادی !!! مثلا پدر خودت چه کاره است ؟
آقا اجازه … شهید …
.
.
گفتند شهید گمنامه ، پلاک هم نداشت ، اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛ امیدوار بودم روی زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشه …
نوشته بود : “اگر برای خداست ، بگذار گمنام بمانم”
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |